مجله

گفت‌وگوی نسرین مولا، نویسنده کتاب «از خداحافظی» با ایبنا

نویسنده کتاب پرفروش «از خداحافظی»

زخم‌های عمیق زندگی‌ام را باز شکافتم

نسرین مولا ، نویسنده کتاب «از خداحافظی» گفت: برای نگارش این رمان زخم‌های عمیق زندگی‌ام را دوباره از نو شکافتم.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، تازه‌ترین اثر داستانی نسرین مولا با عنوان «از خداحافظی» که به همت نشر چهره مهر به بازار کتاب راه یافت، سه هفته پس از انتشار به چاپ دوم رسید. به این بهانه با نویسنده این کتاب به گفت‌وگو نشسته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

 

به تازگی رمان «از خداحافظی» از شما به چاپ رسیده که البته چاپ دوم آن در راه است، ابتدا درباره این اثر توضیح دهید.

در نگارش این اثر با وجودی که کل داستان را می‌دانستم و نیازی نبود قصه‌ای به‌وجود بیاورم، سخت‌ترین کتابم بود، چون من به خواننده‌هایم مدیون بودم برای اینکه بتوانم بی‌طرفانه و صادقانه همه‌چیز را برایشان تعریف کنم اما طی نوشتن این کتاب یادآوری سختی‌هایی که کشیدم و به‌خصوص زخم‌هایی که از طرف عزیزترین و نزدیکترین کسانم دیدم دوباره تازه شدند. انگار زخم‎‌های عمیقی داشته باشی و مدت‌‎ها طول کشیده باشد که فقط جایی از آنها مانده باشند و همگی را کنار گذاشته باشی تا فراموششان کنی و ازشان رد بشوی، اما من مجبور شدم تیغی به دست بگیرم و همان زخم‎های کهنه را با دست خودم دوباره بشکافم. چرک و خون و بوی تعفن بود و بس و این دردناکترین کاری ا‎ست که کسی می‌‎تواند با روان خودش بکند. بعد از نوشتن این کتاب برای چند هفته افسردگی شدیدی گرفتم و به روانکاو مراجعه کردم تا آرام بگیرم. اما باز خوشحالم نوشتمش و تمام امیدم این است که حتی یک نفر از تجربه‌‎های من یاد بگیرد تا به خودش اهمیت بدهد و اجازه ندهد کسیتمام اعتماد به نفس او را از بین ببرد. وقتی کسی دارد به او مدام ضربه و صدمه می‌زند، همان جا ساکت نایستد تا باز هم توسط آن شخص ضربه بخورد وگرنه تجربه‌های ما متفاوتند و نمی‌توانیم از همان تجربه استفاده کنیم،. از آنجایی که بیشتر کتاب در مورد مهاجرت من به استرالیاست، امیدوار بودم و هستم که تجربه‌هایی مثل درک بهتر از مهاجرت بتواند به کسانی که قصد کوچ دارند، کمک کند. بعضی‌ها فکر می‌کنند مهاجرت یعنی خوشبختی و آسایش و رفاه در صورتی‌که اصلاً اینطور نیست. مهاجرت یکی از سخت‌ترین کارهایی‌ست که هر انسانی می‌تواند انجام بدهد. مجبوری در سن بالا در خودت زاده شوی و این زایش درد و رنج بسیار زیادی دارد. درست مانند یک نوزاد باید دوباره یاد بگیری حرف بزنی، روی پاهایت بایستی و در یک دنیای تازه با آدم‌های مختلف آشنا بشوی و خو بگیری؛ خلاصه اینکه یاد بگیری زندگی جدیدی را از صفر شروع کنی. چاپ اول این کتاب در عرض سه هفته تمام و برای چاپ دوم آماده شد.

 

«منیر و ماه و مراد» نیز به تازگی به چاپ دوم رسیده است. درباره موضوع، درونمایه و فضای این کتاب بگویید.

این کتاب را به دلیل استقبال زیاد از کتاب قبلی‌ام با عنوان «ترمه رنگی مادربزرگ» و به فاصله چندماه از انتشار آن توسط نشر «چهره مهر» به چاپ رساندم که شامل داستان‌های بسیار کوتاه سوررئال و رئال هست. در این کتاب چند اوهام‌گویی و گاهی سوررئال‌هایی به نام «داستان‌های منیر» دارم که خیلی موردعلاقه من هستند شاید چون بعضی از آنها درونمایه‌اش حس‌های خودم هستند و تجربه‌های احساسی‌ام در زندگی؛ گاهی ما نمی‌توانیم منظورمان را برای شخص مقابل درست و رسا بیان کنیم یا در مجموع در مورد موضوع خاصی حرف بزنیم؛ به‌خصوص که آن شخص برایمان مهم باشد. در زندگی زناشوییم در این جور مواقع خودم را در یک تار عنکبوت گیر کرده می‌دیدم. هرچه هم تلاش می‌کردم که توضیح بدهم فقط مثل یک دست و پا زدن بی‌خود بود که بیشتر گرفتار آن تارها می‌شدم؛ بیشتر درون خودم مچاله می‌شدم و تارهای بیشتری دور دست و پا و هر حرکتی را از من سلب می‌کرد. به‌جای اینکه با او بیشتر حرف بزنم، در سکوت با خودم خلوت می‌کردم یا ترجیح می‌دادم حرف‌هایم را به ماه و ستاره‌ها بزنم که همیشه به حرف‌هایم گوش می‌کنند. تا زمانی رسید که جلوی آینه خلوت خلوصانه که همان خلوت صادقانه و عریانمان هست ایستادم و خودم را رها کرد. در این کتاب داستانکی به اسم «مه و شید» را هم دوست دارم؛ وقتی یازده سالم بود همراه خاله‌ام به یک تیمارستان رفتیم تا از بیماری دیدن کنیم. چند نفر از شخصیت‌های آنجا هنوز دقیق و روشن در ذهنم هستند؛ به همان صورت هم ازشان حرف زده‌ام اما نیمه بیشترش از جمله گفت‌وگوهای پرستار و دختر، ساخته ذهنم است. کتاب «منیر و ماه و مراد» خیلی زود و در عرض چند هفته به چاپ دوم رسید و بازخورد بسیار موفقی داشت.

 

به کتاب «ترمه رنگی مادربزرگ» اشاره کردید. کمی درباره آن توضیح دهید.

ایده این کتاب که مربوط به یک قرن پیش می‌شود را از تعریف‌هایی که مادرم از زمان کودکی‌اش روایت می‌کرد، گرفتم؛ شکل زندگی، رسوم و چگونگی معماری خانه و کوچه و حتی روابط خانوادگی مردم؛ مادرم یک دایی بسیار مهربان داشت که در زمان بچگی من یعنی حدود ۶۰ سال پیش، هنوز در یکی از آن خانه‌های کرسی‌دار، با حوضی پر از ماهی وسط حیاط با شمعدانی‌های دورش زندگی می‌کرد. آن خانه برای من خاطرات قشنگی داشت و دارد که باعث شد همان بشود خانه اولین شخصیت داستان که مامان بزرگ باشد. آن خانه را به همان صورتی که یادم است در این کتاب تصویرسازی کردم. داستان این کتاب دو شخصیت اصلی به نام‌های مریم و یاور دارد که هر بخش از زبان یکی از آنها نقل می‌شود. اول آن را فقط از زبان مریم تعریف کردم ولی بعد معلم کلاس نویسندگی‌ام، پیرایه یغمایی تشویقم کرد که آن را دو زبانه کنم؛ خیلی از این پیشنهاد خوشم آمد و فکر کردم اگر من هم خواننده این داستان بودم، دلم می‌خواست همین را از زبان طرف مقابل مریم هم بشنوم. این بود که وارد سر و قلب یاور شدم و پای حرف‌های او هم نشستم تا بتوانم ملموس‌تر تعریف کنم.

 

کلاس‌های آموزش داستان‌نویسی چه جایگاهی در سبک داستان‌نویسی شما داشته است؟

سبک سوررئال بهترین چیزی بود که من با آن آشنا شدم و یاد گرفتم بیشتر بخوانم، بیشتر بنویسم و به‌خصوص تحمل شنیدن نظرات منفی را داشته باشم تا بتوانم بهتر بنویسم. تا قبل از کلاس داستان ننوشته بودم. همه نوشته‌هایم در حد یک صفحه دردودل و یا نوشتن نظرم در مورد موضوعی بوده برای روزنامه‌ها و مجلات.

 

در مقدمه کتاب «از خداحافظی» به مهاجرت‌تان و تاًثیر آن بر روند زندگی‌تان گفته‌اید. از این منظر این مسئلله چه نقشی در معرفی شما به عنوان یک نویسنده و پشتکار شما در این راه داشت؟

فکر نمی‌کنم نقشی داشته باشد چون من ۲۵ سال است که مدام نوشته‌ام، اما همان طور که گفتم در مجله و روزنامه‌های فرهنگی و وبلاگ و فیس بوک. آشنایی خریداران کتاب‌هایم به قلم و طرز فکرم، عامل خیلی موثری بود. شک ندارم اگر ایران زندگی می‌کردم هم همین شیوه نوشتارم بود.

 

دوربودن از مخاطبان و زادگاه‌تان چه نقشی در انتخاب سوژه‌هایتان دارد؟

ناشر کتابم سایت فعالی دارد. همیشه نظرات خوانندگان را می‌توانم بخوانم و همین به من خیلی انرژی می‌دهد و حس نمی‌کنم از آنها دورم. نصف تعداد کتاب‌هایم را در استرالیا فروختم که همه از ایرانیان صاحب دل و اهل کتابند. اما سوژه‌های من کاملاً دلی هستند و همگی ریشه در خاکی دارند که در آن متولد شدم. تاکنون فقط توانستم یک داستانک به زبان انگلیسی بنویسم. آن هم به خاطر شرکت در یک مسابقه داستانک‌نویسی بود که اتفاقاً برنده شدم، اما هیچ وقت انگلیسی نوشتن را دنبال نکردم. شاید چون سوژه و کار سفارشی بود.

 

کتابی در دست نگارش دارید؟

بله، باوجودی‌که هر کسی می‌تواند کتاب خاطراتم را بخواند و کتاب را ببندد، با تشویق عده‌ای تصمیم گرفتم جلد دوم خاطراتم که میلاد دیگری بود و ادامه زندگی بعد از آخر کتاب «از خداحافظی» را بنویسم و همچنین رمان بلند «هیمه‌های سوخته» که هر دو در نیمه‌های راهند.

 

منبع: ایبنا

نوشتن دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما ممکن است از این برچسب ها و خصوصیات HTML استفاده کنید:

<a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>