مجله

قصه‌ی نشر چهره مهر

نشر چهره مهر

من یک داستان‌­نویسم. همیشه هم خواهم نوشت؛ اما چرا یک نویسنده تبدیل به ناشر می‌­شود؟ و مثلا نشر چهره مهر را راه می‌اندازد؟

بهترین هم که باشی، می­دانی همه جای این کره خاکی فاصله بزرگی هست میان نوشتن و چاپ شدن اثر. این فاصله بد نیست. باعث می‌­شود سره از ناسره تشخیص داده شود؛ اما اگر این فاصله طوری زیاد شود که حتی نویسندگانی با گام‌های بلند و شهرزاد قصه‌گوی قوی نتوانند صدای خود را به گوش دیگران برسانند، تکلیف چیست؟ به نظر شما آنها باید در گرداب عمیق ندیده شدن و نشنیده شدن غرق شوند؟! البته که نه…

اما اول بیا با هم ببینیم، قصه‌ی  “نشر چهره مهر” من از کجا و کی شروع شد؟!

برای من نویسندگی در یک شب گرم تابستانی و پرستاره، توی هال خانه‌ی دوست‌داشتنی‌مان در شهر هشتپر، کنار دخترعموها و دخترخاله‌ها و  میان رختخواب‌های کنار هم چیده شده، برای شبی که قرار بود تمام شود و به صبح آفتابی دیگری برسد، شروع شد.

چشم‌ها داشت سنگین می‌شد و نفس‌ها منظم، که من شروع کردم برای یکی از دخترعموها قصه گفتن. قصه‌ی پادشاهی که شش پسر داشت و برای شش پسرش دنبال شش خواهر می‌گشت، تا بتواند در قصر قشنگش برای آن‌ها عروسی بگیرد. دخترعمو به خواب رفت و قصه من تمام نشد…

از آن شب، هرچه بیشتر جهان اطرافم را درک می­‌کردم قصه‌­هایم پوست می‌انداختند. جهان قصه‌های من از جشن‌های بزرگ پادشاهی رسید به عاشقانی که توی جبهه‌های جنگ همدیگر را گم می‌کنند و نشست توی خیابان‌ها که آبستن هزاران داستانند.

به گواهی تمام این سال­‌هایی که نوشته‌ام، بیشتر وقت‌ها از آن فاصله پریده­‌ام. اما هرچه بیشتر می‌­آموزم، هر چه بیشتر می‌­نویسم و به نویسندگان دیگر نگاه می‌کنم، می‌بینم پریدن از روی آن شکاف سخت‌­تر شده است.

حالا به علم و تجربه می‌­دانم که تنها نوشتن یک داستان خوب، به معنی پریدن از روی آن شکاف و چاپ شدن اثر و دیده شدنش نیست و این درونم را سرشار از غم می‌کند، چون  باور دارم نباید این طور باشد.

اگر داستانی خوب نوشته‌­ای چرا باید نگران معرف باشی؟ نگران زمان‌های طولانی انتظار دو ساله و سه ساله باشی تا فرجی شود؟

در آن شب پرستاره کودکی‌­ام، فقط یک نویسنده زاده نشد. نویسنده‌­ای زاده شد که همدرد باشد با آن دیگر نویسندگانی که دیده نمی­‌شوند؛ نمی‌دانم شاید این همان چالشی‌ بود که در ادامه نویسندگی مرا به ناشر بودن رساند.

این که در راهی قدم بردارم و فضایی به وجود بیاورم تا شاید بتوانم آن فاصله اضافه را کم کنم. تا هر کس که توانایی­‌اش را دارد، بتواند بگوید: «من هم قصه‌‌ای دارم و حرفی، پس می‌نویسم و می­‌خواهم اثرم چاپ شود و عادلانه محک بخورد.»

قصه نشر چهره مهر به همین سادگی‌ست، با پیرنگی از عشق و عشق و عشق.

ارادتمند “شیوا پورنگ”

نشر چهره مهر

4 دیدگاه در مورد “قصه‌ی نشر چهره مهر

  1. درود بر خانم شیوا پورنگ.البته خدمت شما ارادت داشتم و همچنین با اثار کتابهای شما ولی تازه متوجه نشر چهره مهرکه متعلق به شما است شدم.مطمئنم با دانایی و پشتکاری بسیاری که دارید موفق خواهید شد . با امید به بالنده شدن هنر و ادبیات داستانی ، خصوصآ خطه گیلان .

  2. چه خوب شد که برای دختر عمو قصه گفتید شیوا جان پورنگ.
    و چه تصمیم قشنگی و با چه دلیل خوبی.
    خودم در حدود پنج سال بود دنبال شما می گشتم… و شما همین جا بودی، همین جا! به همین سادگی و صداقت و دلسوزی.
    خوشحالم هستید

    • خانم مولای عزیز آشنایی با شما برای من و نشر چهره مهر افتخاری بزرگ است نویسنده‌ای شریف، انسان و بسیار دوست‌داشتنی ممنونم از فرنگیس گل که ما را با هم آشنا کرد

نوشتن دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما ممکن است از این برچسب ها و خصوصیات HTML استفاده کنید:

<a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>