مجله

تاملی بر نشست ادبی سیدنی استرالیا پرونده ادبی نسرین مولا کانون فرهنگی اکنون

تاملی بر نشست ۴ جولای:

در این نوشته تنها به پاره‌ای از اتفاقات نشست دیشب و برداشت شخصی‌ام از سه داستان خانم مولا پرداخته‌ام. خانم مولا زنی است میانه‌سال، مهربان و از اهالی شیراز که نوشتن جدی را تنها چند سال پیش شروع کرده‌است. ترتیب ارائه سه داستان نخست بسیار هوشمندانه بود، هر چه پیشتر می‌رفتیم نه تنها داستانها جالب‌تر می‌شدند بلکه رشد نویسندگی و آفرینش ذهن خانم مولا هم نمایان‌تر می‌شد و این‌جا من برداشت خودم را از این داستان‌ها می‌نویسم:

 

ترمه رنگی مادربزرگ

ترمه رنگی مادربزرگ، اولین داستان چاپ شده خانم مولا در ابتدای نشست ارائه شد، داستانی صمیمی با لحنی خودمانی که برای ما ایرانی‌ها حداقل مهاجرین نسل اول یادآور شنیده‌های‌مان از روزگار قدیم بود.

منیر و ماه و مراد

اما داستان دوم زمانی نوشته شده که نویسنده در روزگار سختی به‌سر می‌برده، روزگاری که سختی‌ها مثل عنکبوتی بالای سرش تار می‌تنیده، خانه را تاریک، سقف را کوتاه و نفس را تنگ می‌کرده.

در داستانی که به‌شیوه سورئال نوشته شده ، راوی چشم‌ها را از حدقه بیرون آورده و به‌سختی در مشت می‌گیرد تا دیگر آن تارها را نبیند. اما چشم‌ها از دست‌هایش رها می‌شوند و روی زمین می‌غلتند و باز به تارهای تاریک سقف خیره می‌شوند و…

هیمه‌های سوخته

و اما داستان سوم، هیمه‌های سوخته، من را به دور‌دست‌ها برد. زنی به نام آتش، زیبا، سرکش، با لباسی سرخ، موهایی پر از جعد و گوشواره‌هایی پر از آویزه، می‌رقصد و می‌رقصد، پیچ و تاب می‌خورد و در حین رقصی مانند عبادت، عشقش را به معشوقش اعتراف می‌کند.

داش‌آکل

نحوه رقص آتش داستان فیلم” داش آکل” را به‌یادم آورد و زنی خراباتی که برای داش‌آکل می‌رقصید. رقصی همانند رقص “آتش” در “هیمه‌های سوخته”.

یادم می‌آید در رادیو روزی شنیدم که مفسری می‌گفت: شهرزاد در فیلم داش آکل، فقط زن خراباتی نبود که برای داش آکل می‌رقصید، خود شهرزاد بود که برای بهروز وثوقی می‌رقصید و عشقش را به او ابراز می‌کرد.

خانم مولا گفت که “ایده این داستان را از یک تصویر گرفتم. در این تصویر گروهی دور آتشی گرد هم آمده بودند و آن آتش عجیب به هیأت زیبای زنی در حال رقص در آمده بود.”

شنیدن صحبت خانم مولا درباره آتش و رقص یادآور گوبلن قشنگی بود که مادرم در زمان جنگ می‌دوخت، نقش رقص زنی کولی در کنار آتش.

در طول بمباران‌های هوایی مادرم دائما می‌دوخت و می‌دوخت و با اضافه کردن رنگ‌های زیبا و نگین‌های رنگی در پیراهن و میان موهای زن کولی تصویر را برای ما زنده می‌کرد.

مادر گاهی به من و گاهی به خواهرم می‌گفت که بعد از خودش آن گوبلن را به ما می‌دهد و از بازی زمانه این که من و خواهرم هر دو به راه‌های دور سفر کردیم.

آمریکای شمالی و اقیانوسیه و شاید تا حالا زن زیبای کولی در انباری زیر خروارها اسباب و اثاثیه هنوز دارد دور آتشی می‌رقصد.

خوشبختانه نشست مطبوع دیشب تکانه‌ای بود که تصویر زن کولی را هر جا که هست، پیش من آورد و حس روزگار کودکی و نوجوانی را باز معنا بخشید.

ژیلا-ح

با تشکر صمیمانه‌ام از کانون فرهنگی اکنون برای نشست ۴ ژولای و هم‌چنین نوشته‌ی بسیار دلنشین ژیلای گرامی.

نسرین مولا

نوشتن دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما ممکن است از این برچسب ها و خصوصیات HTML استفاده کنید:

<a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>