درباره کتاب منیر و ماه و مراد
داستان منیر و ماه و مراد یکی دیگر از عاشقانههای زیبای نسرین مولا است. اگر چه این کتاب ساختاری متفاوت با ترمه رنگی مادربزرگ دارد، اما داستانهایی را روایت میکند که خواننده را به پرسش وامیدارد. پرسشهایی در مورد آدمها و تنهاییهای بیپایانشان.
مجموعه داستان «منیر و ماه و مراد» در واقع بهنوعی چکیده جهانبینی نویسندهاش است. این کتاب دومین اثر نسرین مولا پس از رمان «ترمه رنگی مادربزرگ» (نشر چهره مهر ۱۴۰۱) است.
نسرین مولا، نویسنده کتاب پرفروش «ترمه رنگی مادربزرگ» که امواج متلاطم زندگی او را به مرزهای تجربه زیستی عجیب کشاندهاند، در دومین اثر خود، گویی جهان را به دنبال خود میکشد.
چه آنجا که از منیر میگوید و مرزهای خیال را که ریشه در واقعیت دارند در مینوردد، و چه آنجا که از رخدادی ساده در واقعیت، چون تجربه گذران روزی در کافه، به تجربه خیالانگیز و حسی ارتباط با دنیای پیرامونش میرسد. نشر چهره مهر زندگینامه خودنوشت این نویسنده را نیز در دست انتشار دارد.

بخشی از کتاب
به پیرایه یغمایی
سقوط
وسط زمستان نبود که بخواهد مغز استخوانهایش اینطور یخزده باشند، فقط دنیا حسابی به دهانش تلخ آمده بود. وگرنه در این آفتاب داغ که هر جنبندهای را میسوزاند و یاد جهنم میانداخت، پنگوئنهای یخزده از کجا سر در آورده بودند که بخواهند توی سرش هی رژه بروند؟!
این تبها چندی بود که دست از سرش برنمیداشتند. منتهی لرز ناشی از بالابودن تب آنقدر زیاد بود که مدام با دندانقروچههای بیپدر بیدار میشد. انگار او را در دهان نهنگی کرده باشند و آنجا خبری از هوا نبود. بهجایش یک مشت ماهی بوگندوی سالها پیش را که هنوز لای دندانهایش جا خوش کرده بودند. میشد دید … یا میشد ندید!

درباره نویسنده
نسرین مولا دهم فروردین ۱۳۳۸ در شیراز به دنیا آمد. از کودکی مدام در خلوت یا با دوستانش، در خیال شخصیتهای گوناگون برای افراد میساخت و به همبازیهایش نقش میداد تا با هم بازی کنند. با شروع دوران دبیرستان به تئاتر و شعر علاقمند شد. تا جایی که فروغ فرخزاد، سهراب سپهری به دنیای او رنگ دیگری دادند و در زندگی او ماندگار شدند. خواندن مداوم کتابهایی از نویسندههای خوب و بزرگ ایرانی و خارجی بزرگترین لذت هر روزهی زندگی او شدند. در چهل و پنج سالگی به کلاس نویسندگی غزل سرای معروف پیرایه یغمایی رفت و مورد تشویق او برای نوشتن داستان و سرودن شعر به طور جدی شد. در کلاس وی با معرفی و توصیهی خواندن کتاب "شازده احتجاب" هوشنگ گلشیری، به سوررئال علاقه خاصی پیدا کرد و شیفتهی این سبک و همچنین نوشتههای نمادین شد. داستانهای "منیر و ماه و مراد" مشقهایی از این دستاند. بعضی از داستانهای کوتاه و شعرهایش در روزنامههای فارسی زبان در سیدنی و تورنتو به چاپ رسیدند. اما اولین کتابش به نام "ترمه رنگی مادر بزرگ" توسط نشر "چهره مهر" به چاپ رسید که جزو یکی از پرفروشترین کتاب فصل این نشر شد.
نسرین –
سپاس بیکرانم نثارتون که وقت گذاشتید برای نظرهای باارزشتون.
مریم –
با درود به شما
واقعا من به شخصه لذت میبرم از خوندن این کتاب و الان در حال خوندن برای بار دوم هستم و هر دفعه خودم رو جایگزین یکی از شخصیتهای این کتاب میذارم و بیشتر لذت میبرم .
بهمن (مالک تایید شده) –
مجموعه قصههای “منیر و ماه و مراد” به زیبائی هرچه تمامتر خواننده را با دنیای رازآلود و غمبار منیر آشنا میکند.
او را همدرد منیر ساخته و در بزنگاهی غیرمنتظره با خروج منیر از دنیای قصه، که حالا دیگر برای خواننده بسیار ملموس و باور کردنی شده است غمی پنهان به جانش مینشاند.
غمی که او را پا به پای مراد و در کنار او پشت یک پنجرۀ مرده مینشاند.
پنجرهای که زمانی نه چندان دور در کنار مراد، به منیر و ماه و ماهیهای حوض نگاه میکرد.
لازم است به قدرت قلم و توانائی توصیف نویسندۀ این مجموعه داستان صمیمانه تبریک عرض کنیم.
بهمن (مالک تایید شده) –
سلام و عرض ادب و احترام خدمت بانوی فرهیخته نسرین بانو.
همچنان در حال قدم زدن در دنیای شیرین و خیالانگیز منیر و در کنار مراد هستم.
اما گاهی نکتهای ذهنم را از آن فضای مهآلود بیرون میکشد که در ادامه عرض میکنم.
صفحهی ۲۸ سطر ۱۶:
نگاهی به درخت خشک زیتون کرد و با صدای بلند خطاب به «او» گفت…
قطعاً (او) ضمیر سوم شخص مفرد و برای انسان کاربرد دارد و برای اشیاء و خصوصاً در اینجا بهتر بود از ضمیر اشارهی (آن) استفاده میکردید.
نسرین –
با سپاس از وقتی که برای خوندن و نوشتن نظراتتون گذاشتین باید بگم این نظرات چراغی هستن برای راه پیش روی من. چه نظرهای مثبت چه منفی. آقا بهمن بعنوان یک نویسنده ی خوب، در مورد شخصیت هسته ی داستان که منیر هست حرف دارید و حرفاتون برام جالب بود. می دونید که دیدگاههای مختلف از خوانش های گوناگون شیرینی خاص خودش را برای نویسنده داره. فکر می کنم در به تصویر کشیدن شخصیت منیر موفق بوده ام وگرنه این احساس به شما منتقل نمیشد. ممنون اینقدر با دقت می خونید.
بهمنیار دلدار (مالک تایید شده) –
در صفحۀ ۱۲ سطر ۶ مراد از اصرارهای منیر برای بیرون کشیدن ماه از توی حوض “خندهاش” میگیره.
“خنده” اونم در وضعیتی که چند سطر قبل توصیف کردید(کابوسهای مکرر مراد و سرمای هوا و حال بیمار منیر و…) از حجم فشاری که به خواننده وارد شده بشدت کم میکنه و اون خنده شاید در این شرایط عکسالعمل طبیعی یه مرد، حتی یه مرد بشدت عاشق نباشه.
مردی که بجای اینکه نگران حال روحی عشقش باشه توی اون شرایط میخنده.
شاید اگه مراد در برابر اصرارهای منیر عصبانی میشد ولی چون منیر رو بشدت دوست داشت نمیتونست روی حرف او حرفی بزنه در انتقال مفهوم مورد نظر نویسنده به خواننده بیشتر کمک میکرد.
البته شاید.
اینها صرفا نقطه نظر هستن و امکان قبول و یا رد اونا برای شما کاملا وجود داره.
ممنون که به بنده این اجازه و فرصت رو دادی که هم کتاب زیباتون رو بخونم و هم نظراتمو براتون بنویسم.
در ادامۀ مطالعۀ کتاب اگه نظری داشتم و قابل دونستین، بازهم براتون ارسال خواهم کرد.
بهمنیار دلدار (مالک تایید شده) –
داستان از یک خواب شروع میشه. از یه کابوس وحشتناک. شروعی بسیار زیبا که کاملا توان جذب و میخکوب کردن خواننده در همان ابتدا رو داره.
کابوسی که مراد میبینه اما توصیف به گونهایه که انگار این منیره که داره کابوس میبینه.
به اینجای متن دقت کنید:( صفحۀ ۹ سطر۵)
«بعد میرفت توی دماغ او و مراد.»
و “او” کسی نیست بجز “منیر”. کسی که مار او را اذیت میکنه.
ولی در انتهای کابوس این مراده که خیس عرق از خواب بیدار میشه.
حالا همون جمله رو با یه جابجائی اسم مجددا بخونیم:
«بعد میرفت توی دماغ او و منیر.»
با این جابجائی در اسم کسی که خواب رو میبینه “مراده” نه “منیر”.
بهمنیار دلدار (مالک تایید شده) –
سلام بر نویسندۀ توانا خانم نسرین مولا
دیروز دو جلد از کتاب منیر و ماه و مراد به دستم رسید و با ولع شروع به خواندن کردم.
بماند که از همون بخش اول انگار کسی دستم رو گرفت و با خودش برد به گذشتههای نه چندان دور.
به زمانی که تازه با منیر و مراد و خالق اونا آشنا شده بودم و هر بار که داستانی از اونا میخوندم احساس میکردم که با مراد رفیقم.
اما این بار داستان منتشر شده رو از منظر یه خواننده میخونم و چند نقطه نظر براتون میفرستم و هیچ الزامی نیست که نظرات من درست باشن.
صرفا حرفهای من نوعی نگاه دیگری به این داستانهاست و لاغیر.
اول از همه، چیزی که بنده و شاید بعضی از خوانندگان را اذیت کنه و اصولا از منظر ادبی و کتابت هم خیلی درست نیست، حجم بسیار بالای استفاده از سه نقطه(…) در سطر سطر این داستانه، در حالی که به بسیاری از این سه نقطهها نیازی نیست.
داستان به زیبائی شروع و زیباتر از اون در بخش اول تموم میشه.
توصیفات بسیار عالی و صحنهپردازی از نظر من کاملا بی نقصه.
حس و حال مراد و منیر کاملا به خواننده منتقل میشه و این قدرت قلم شما رو اثبات میکنه.
منیر شخصیتی ساده، شاید کمسواد و بیمارگونه داره و به نظر من گذاشتن کلمۀ ” ریشخند” در دهان او کمی به او حالت یک آدم معمولی و حتی با معلومات رو میده.
شاید اگه بجای ریشخند میگفت”مسخره” طبیعیتر بود:( صفحۀ۱۱)
«نیگا کن چطوری دم میجنبونن و ماه رو مسخره میکنن؟»
ماریا –
کتاب منیر و ماه و مراد از این نظر خیلی برایم جالب بود که انگار در فضایی از شعر بودم بعد ناگهان انگار وارد نقاشی میشدم. هنوز در حال خوندن ادامه ش هستم.
طهورا –
سلام خانم نسرین به خاطر انتشار دومین کتاب تون صمیمانه تبریک میگم. از طریق وب مهربانو آشنا شدم و هر دو کتاب رو سفارش دادم تا هدیه بدم به دختر کتاب خوانم.
از شیوا خانم پورنگ هم که صمیمانه و با مهربونی برا سفارش کتاب و پست همکاری کردن تشکر می کنم. بی صبرانه منتظرم کتاب های خوب شما بعد از طی هزار و اندی کیلومتر بدستم برسه در پناه حق مهربان بمانید