موسیو آنتوان سوروگین و زری پورجعفریان
کتاب با بستهی کلوچهها رسید و من پلهها را دو تا یکی بالا رفتم تا دستخطِ دوستی را که در دنیای کلمه و کتاب پیدا کرده بودم ببینم. برایم نوشته بود: «برای زهرای عزیز با تمامِ دل» و من هم با تمامِ دل دوست نادیده و کتابش را دوست داشتم.
از نام و تصویرِ روی جلد تا کلمههای تکتکِ داستانها: رشت ساغریسازان کوچه بلورچیان نوشتهی شهلا شهابیان. کتاب را نشر ِ چهره مهر در سال هزار و چهارصد منتشر کرده است.
کتاب در روزهای زمستانِ سال گذشته به دستم رسید. همان روزهایی که به دنبالِ کتابِ عکسهای «سوروگین» بودم. میخواستم آن را هدیه بدهم. هم زمانی ِخواندنِ اولین داستانِ کتاب با جستجو برای پیدا کردن ِ کتابِ «سوروگین» برایم جالب بود.
دیدم شخصیتی در داستانِ اول کتاب هست که به عکسهای «سوروگین» نگاه میکند. کسی که برایش بهجای آفتابسایهبازیِ «موسیو آنتوان سوروگین» چینِ گوشهی چشمِ «گوهر» وقتِ خیره شدن به لنزِ دوربین مهم است.
داستانهای کتاب در فاصلهی تابستانِ هشتاد و هفت تا زمستان نود و نُه در رشت و لاهیجان نوشته شدند. باور کنید انگار که در رشتِ بارانی راه بروم و بوی چای لاهیجان بیاید.
داستانِ «کلاغا چی دوست دارن؟» را که خواندم فکر کردم باید از خانم شهابیان بپرسم چطور میتوان در چند صفحهی کوتاه اینقدر خوب و عمیق و جاندار نوشت؟
بعد صدای «رسول» را شنیدم: «قرارمون یادت نیست؟ قرار بود هر که موند جای اونی که رفته هم، زندگی کنه. زندگی کن. جای من و خودت زندگی کن.»
یادِ سمیرا چراغپور همسر فراز افتادم و این سطرها را برایش نوشتم. کلمههای سمیرا را خواندم و نمیدانستم که چه باید بگویم. داستانها را خواندم و به «استاد» فکر کردم – که چه دلِ تنگی داشت از «تشکیلات کوفتی»-، به «کلاغا» و حرفهای «خاله شهین» و «پروین».
و صدایِ استاد را وقتِ خواندن داستانِ «شیدا سایه نداشت» شنیدم:«به کی میگم؟ تو که این چیزا حالیت نیست بچه. اون واسهی تو فقط یه همبازی بود که خاطرهش تا همبازی بعدی میمونه!»
رشت، ساغریسازان، کوچه بلورچیان، شهلا شهابیان، نشر چهره مهر- چاپ دوم (پاییز ۱۴۰۰)
شما میتوانید هم اکنون، کتاب «رشت، ساغریسازان، گوچه بلورچیان» را از طریق این لینک از نشر چهره مهر تهیه کنید.
منبع: ورقِ روشنِ وقت